«مغزهای کوچک زنگ زده»، روایتی دلهره آور از زندگی کسانیست که در حاشیه شهر درگیر چنان فقری هستند که در آن عشق، آموزش و زندگی معنایی جز آن دارد که در ظاهر برنامه های شکیل تلویزیون نمایش داده میشود. جایی که کودکان بیسرپرست با این نیت نگهداری می شوند که در آینده نه چندان دور عصای دستِ پخش کنندگان مواد مخدر باشند. اینجا مفهوم آشپزخانه با آنچه خانواده سوسولِ شهری درک می کند، متفاوت است. البته در آشپزخانه هم پخت و پز می شود، اما نه غذای گرم برای خانواده بلکه مواد مخدر.
ساکنان سکونتگاه غیررسمی در جایی متفاوت از مکانی که باید، زندگی می کنند. آنها نبایدخانه می ساختند، اما زاغه وآلونک ساخته اند، آنهم با مصالحی که اگر یک زلزله کوچک یا یک سیل ناقابل بیاید، همه را زیر و رو میکند. آنها برق و آب و فاضلاب هم ندارند یا اگر دارند، بازهم مثل خودشان غیررسمی است. بهداشت هم که اصولا نباید مسئله مهمی باشد. می ماندکار. کار هم که معنای خاصی که در شهر دارد، اینجا ندارد، یک سری بچه ها مسئول تأمین معاش بقیه هستند، از هر راهی که شده، یک سری هم به کار غیررسمی زنان متکی است، عده ای که شرایط مالی بهتری دارند، دستفروشی میکنند. مدرسه و آموزش جایی برای آنها ندارد، یک شوخی است!
در حاشیه های شهرهای بزرگ کسانی زندگی می کنند که ما تصوری از چگونگی گذران زندگیشان نداریم. آنها با فقر مطلق مطلق دست و پنجه نرم می کنند. فقری که منجر به سطح نازل سواد، اعتیاد، کودکان بی سرپرست و بدسرپرست، کار کودکان، قاچاق مواد مخدر، انواع فسادهای جنسی، جنایت، تنفروشی، قتل و اعدام میشود. تازه اینها بخش قابل رویت آسیبهاست. آن چیزهایی که زیر پوست این مناطق در جریان است، به چشم غریبه ها نمیآید. به حجم این مشکلات این مسئله را اضافه کنید که 20 میلیون نفر از افراد این جامعه با آن درگیرند! یعنی حدود یک چهارم جمعیت کشور! در نتیجه می توان گفت یک چهارم جمعیت کشور امید به زندگی، تحصیلات، درآمد و فرصتهای پیشرفت بسیار کمتری نسبت به سایر شهروندان دارند.
سکونتگاه های غیررسمی مناطقی هستند که مهاجران روستایی و محرومان جامعه شهری را در خود جای داده است یا خارج از برنامه ریزی رسمی و قانونی توسعه شهری، عمدتا بدون مجوز در درون یا خارج از محدوده قانونی شهرها به وجود آمده است. به دلیل آن که سکونتگاههای غیررسمی احداث شده به صورتی غیرقانونی ساخته شدهاند، همواره خطر برخورد مقامات قضایی، تخلیه اجباری یا تخریب برای ساکنان آنها وجود دارد. در عین حال با توجه به غیرقانونی بودن این سکونتگاهها، اغلب سازمانهای رسمی از ارایه خدمات به این سکونتگاهها سر باز میزنند یا آنکه توان لازم برای خدمت رسانی به این مناطق را ندارند. در نتیجه بطور معمول ارزش زمین و مسکن در سکونتگاههای غیررسمی پایین است و فقرای شهری به سمت سکونت در این امکان جذب میشوند. شرایط موجود و حاکم بر این گونه نواحی در بروز ناهنجاری های اجتماعی در آنها بسیار اثرگذار است. وضعیت فرهنگی-اجتماعی و اقتصادی ساکنان این مناطق آنها را مستعد انواع آسیب های اجتماعی میکند.
پرواضح است که حاشیه نشینی یک شبه اتفاق نیفتاده است و محصول روند معیوب توسعه ناکارآمد شهری طی شش دهه برنامه ریزی می باشد. اما وجه تراژیک مسئله، افزایش روز به روز آن در کشور طی سالهای گذشته است. گرچه معضل حاشیهنشینی مسئله مشترک اکثر کلانشهرهای دنیا است، اما کشورهای توسعه یافته برای مهار این معضل اجتماعی-اقتصادی برنامهریزی های عملی دارند. این در حالیست که این معضل در کشور ما نه تنها کنترل نشده، بلکه به صورت جدی روز به روز در حال گسترش است. به طوریکه حاشیه نشین ها از 4.5 میلیون نفر در سال 83 به بیش از 20 میلیون نفر در سال 98 افزایش یافته اند! یعنی به صورت پی در پی روستاها خالی می شوند و افراد به حاشیه شهرهای بزرگ مهاجرت کرده و در گروه جاماندگان توسعه شهری قرار می گیرند. این در حالی است که این روزها حتی ساکنان شهرهای بزرگ هم پله پله به سمت حاشیه رانده می شوند.
این را بگذارید کنار یک متغیر دیگر. اینکه این مناطق درست بیخ گوش شهرهای بزرگی قرار دارند که فقط اگر این ساکنان یک چرخ در آن بزنند شاهد همه جور امکانات در دسترسِ «از آنها بهتران» هستند! آن وقت وقتی به خودشان نگاهی بیندازند، قرار است چه ببیند؟ جواب ساده است! یک سیستم سراسر ناعادلانه که حداقل ها را برای این ساکنان دریغ میکند، در حالیکه همه چیز را برای خودیهایش که به زعم این حاشیه نشینان، ساکنان شهر هستند، می خواهد. قرار است این افراد وقتی به خودشان و به سیستم و نظام حکمرانی نگاه می کنند، چه بببینند؟!
آن وقت با تکرار این روند و عدم استشمام بوی بهبود، طغیان حاشیه به متن دور از ذهن نیست. حاشیه ای که چیزی برای از دست دادن ندارد، میتواند دست به کنشهایی بزند که تاثیرات سیاسی مهمی دارد.
برای درک تاثیرات کنش سیاسی آشکار تهیدستان، کافی است به خودسوزیهای که در چند سال اخیر خاورمیانه اتفاق افتاد، نگاهی بیندازیم؛ اینکه چگونه در حاشیه ماندگان جامعه توانستند فضای عمومی را تسخیر کنند. شاید بتوان این را یکی از تکاندهندهترین شیوه های عمل اعتراضی دانست که در سالهای اخیر از سوی تهیدستان اتفاق افتاده است. توجه به نتیجه عمل «محمد بوعزیزی» برای درک عمق اثرگذاری این شیوه های اعتراضی کافی است. اینکه خودسوزی اش یکی از عوامل تسریع کننده انقلاب تونس بود. خودسوزی اعتراضی محمود بوعزیزی نشان داد که چگونه مطالبات تهیدستان شهری می تواند به عنوان یکی از عناصر گفتمان بدیل سیاسی در انقلاب ها ایفای نقش کند.
مسئله حاشیه نشینی یکی از پنج مسئله اصلی کشور است. شهرهایی همچون تهران، مشهد، اهواز، چابهار، بندرعباس درگیر سکونتگاه های غیررسمی هستند که به علت شکاف عمیق اجتماعی بین ساکنان این سکونتگاه ها و مناطق رسمی شهر، آبستن تنش های خطرناکی است. سیاست کلی جهانی در مواجهه با این نوع سکونتگاهها رویکرد سلبی نیست. اینکه باحذف فیزیکی و تخریب گسترده سکونتگاه های غیررسمی تصور شود که سایه این مسئله اجتماعی-اقتصادی-کالبدی از سر شهرها برداشته می شود، یک گمان منسوخ است. همچنین نادیده گرفتنِ این محدودهها و ساکنین آنها، مسئله را پیچیدهتر میکند. به طوریکه نتیجه همین نادیده گرفتن، برخی از سکونتگاههای غیررسمی را در کشورهای در حال توسعه به بستر رشد باندهای مافیایی تبدیل کرده که بهطور کامل از کنترل دولتها خارج شده است. برخوردهایی مانند فرهنگسازی و آموزش ارزشهای فرهنگی نیز مواجههایی سطحی هستند، زیرا این نکته ساده را در نظر نمیگیرند که آموزش گیرندگان خود دارای فرهنگی درونی هستند که به شکلی مداوم آن را بازتولید میکنند. همانطور که نهادهای رسمی در پی ساخت عناصر فرهنگی هستند،آنها هم ارزشهایی برخلاف ایدئولوژی نهادهای رسمی دارند که با شرایط زندگیشان مطابقت دارد( مثل تابلوی نکوهش دست فروشی در مترو).
نکته مهمی که درمواجهه با سکونتگاه های غیررسمی باید در نظر گرفت این است که هریک از ویژگی های این بافت ها وسکونتگاه ها از کشوری به کشور دیگر، شهر به شهر و حتی منطقه به منطقه متفاوت است، در نتیجه اتخاذ راهکار یکسان برای تمامی اینها به بیراهه رفتن است. به عنوان نمونه وضعیت زاغه نشینان مرادآباد چابهار با آلونکنشینان زاهدان و ساکنان اخترآباد تهران یکی نیست.تکثر فرهنگی، اجتماعی، قومیتی و اقتصادی ساکنان کانون های حاشیه نشین باعث می شود که نتوان برای همه نسخه واحدی پیچید. در نتیجه می بایست آنها را با مطالعات موردی شناسایی كرد و با شناخت ریشه شان، آنها را به نظم كشید و سامان داد.
اما در نهایت آنچه که مسئولان امر نمی بایست فراموش کنند آنست که كه این گروه به دلیل مشكلات معیشتی و اقتصادی از روستاها و شهرهای كوچك به شهرهای بزرگ رانده شدهاند. در آنجا هم باز به دلیل مشكلات اقتصادی به حاشیه ها رانده شده اند. از طرف دیگر نباید فراموش كنیم كه آنها گروهی هستند كه هر چند در حاشیه ها زندگی می كنند، اما به طور مداوم در شهرها كار و فعالیت و رفت و آمد دارند. در نتیجه هر آنچه که در این مناطق غیررسمی در جریان است با خود به شهر می آورند.
منبع: تجارت فردا